۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

بیست

کاش امروز تولدم بود.

  • مدوس ‌‌
  • چهارشنبه ۳۱ مرداد ۹۷

نوزده

من روزهای خوبی رو نمی‌گذرونم واقعا و توقع بودن ندارم از کسی و خوبه. خوبه دیگه. چمیدونم. انگار یه جور به صلح رسیدنه با خود. یا برعکس. چمیدونم. دیروز وقتی یه دختر با شلوار گل گلی زرد رو تو مترو دیدم و انقلاب پیاده شدم، یه ساعت بعد دیدم که از رو به روم داره میاد، خوشحال شدم. نمیدونم چرا. وقتی با مبینا با این اتوبوس قدیمیا برگشتیم خونه خوشحال شدم. بغل دستیم تو مترو که شروع کرد باهام صحبت کردن هم. سر یه پروانه داد کشیدم که انقد نیاد تو صورتم، حسرت خوردم که باید اینترنتمون رو عوض کنیم. اسمس کارت ملی که اومد خوشحال شدم. ازین که سیم کارتم دیگه همه جای خونه آنتن میده ذوق میکنم. شبا که آفتاب نیست و هوا خنکه روحم رو رقیق میکنه. خوراکی‌ها خوشحالم نمیکنن. آهنگای قردار هم. فکر کردن به کنکور مور مورم میکنه. چمیدونم. 

  • مدوس ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ مرداد ۹۷

هیژده

کتاب‌ها منو پس زدن. سالها قبل.
  • مدوس ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ مرداد ۹۷

هیوده

  • مدوس ‌‌
  • دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷

شونزده

من اون قسمت آهنگ ساسی مانکنم که "می‌خوام برم به مایکل جکسون آهّنگای بندری بفروشم" و نیمه روشن ماه تو شبی که هر چقدر می‌گردی ماه پیدا نمیشه تو آسمون، نادر احتمالِ آهنگ خوک‌ام وقتی نادر احتمالی وجود نداره. 

  • مدوس ‌‌
  • دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷

پونزده

بچه بودم خوابگاه دختران دیده بودم، جدا از گرخیدن های فراوان در همه حال،  با دخترای فامیل تو کف تاج ربابه مونده بودیم. مامانمو کچل کرده بودم که تاج ربابه می‌خوام و فلان، آخر یه تل برق برقی برام گرفت که نمیشد با استایل تاج مصرفش کرد. تو مدرسه واسه نقش فرشته ی دوم تو نمایش جشن تکلیف انتخابم کردن و تاج نداشتن که بذارم رو سر دختره. همون تاج ربابه رو بردم گذاشتم رو سرش. امروز اگه ایمان اون دختر سست شده باشه واسه اینه که تاج بندگی‌ش، تاج ربابه‌ای بود که با استایل تاج مصرف نمیشد. 

  • مدوس ‌‌
  • دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷

چهارده

احتمالا تا اینجا همه رو ناامید کردم. بی‌انرژی‌تر از اونم که بگم جبران میکنم و بی تفاوت تر از اونم که اهمیت بدم.
  • مدوس ‌‌
  • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷

سیزده

جای خوبی نیستم. اصلا و به هیچ عنوان. 

  • مدوس ‌‌
  • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷

دوازده

آی گس آی'ل پلی ایت کول.
  • مدوس ‌‌
  • دوشنبه ۲۲ مرداد ۹۷

یازده

زندگیم شده پر از حرفای کلیشه‌ای که تک تکشون رو با همه ی وجودم حس کردم. یکی بشینه پای منبرم بالا میاره از جمله هایی که کل زندگیش شنیده. یکم دیره واسم و یکم دیر نیست. من هنوز خواب آدمایی رو می‌بینم که تو راهنمایی باهاشون قهر کردم و تو زندگی هم گم شدیم. خب، من تو زندگیشون گم شدم. دارم یاد می‌گیرم آدم جزئیات پردازی نباشم تو همه‌ی ابعاد زندگی. هیچ کس به حاشیه اهمیت نمی‌ده. ولی نمی‌دونم خواب‌های دسپرتم رو از کدوم پنجره بیرون بندازم. توقع دارم وقتی بزنید به تخته‌ی اردلان طعمه پلی میشه بتونم راجع به احساس‌های درونیم حرف بزنم. و میتونم در نهایت. چه بلایی سر فشار خونم میاد. بابام وقتی نوجوون بودم یه سخنرانی واسه موسیقی رو تو راه چالوس پلی کرد چون هندزفری از گوشم نمیوفتاد اون روزا و بعد قرن‌ها هنوز وقتی با یه حالت پوکر آهنگای قر دار گوش میدم یادش میوفتم. چیزایی که گفتم هیچ ربطی به هم ندارن و نمیدونم دارم چی میگم و نمیخوام برگردم عقب.

  • مدوس ‌‌
  • يكشنبه ۲۱ مرداد ۹۷
دختری زندگی می‌کرد که خسته بود از این همه تلاش که کرده تا با استانداردهای بقیه بنویسه و موفق نبود.
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها