کاش صبح که بیدار میشم یه هاله طلایی دور سرم شکل بگیره و یه پیرهن بلند گشاد سفید نرم تنم باشه و بافت موهام رو باز کنم و از اول ببافم. پامو بذارم کف زمین چوبی و صدای قیژقیژ مناسبی دربیاد. هوا سرد باشه و منم یه دختر نه ساله‌م که به طرز مصنوعی‌ای شجاع و عاقله. کم حرف میزنه و زیاد کتاب می‌خونه. یعنی، دوست داره بخونه. کتاب پیدا نمیشه این دور و برا که. با دوچرخه رفت آمد میکنه و موهاشم به اجبار زمانه لخته.