بیست و شیش

آدم نمیدونه تا کی باید تینیجر درونش رو سیراب کنه. به زور باید ازش آهنگا و فیلما رو گرفت یا خودش کم کم ول میکنه؟ 

نشه یه روزی بشینه جای آدم. 

یا اصلا... فرقی هست بینمون؟ 

  • مدوس ‌‌
  • يكشنبه ۱۸ فروردين ۹۸

بیست و پنج

کسی بهم نگفت هر چقدر قوی شی، مستقل شی، و از خود قدیمت دور شی، هر وقت آدم‌های قدیمی رو می‌بینی برمی‌گردی به حالت دیفالت خودت.

  • مدوس ‌‌
  • يكشنبه ۱۸ فروردين ۹۸

بیست و چار

اتفاقی که برام افتاده عجیب نیست. فوق‌العاده هم نیست. انگار فقط تو نقطه‌هایی که بازنده میشدم بیشتر حواسم هست و خشمم نسبت به خودم و دیگران به طرز قابل توجهی کمتر شده. مث بقیه نمیتونم بگم من تازه متولد شدم و فلان. دکتر گفت آرامش بهترین اتفاقیه که میتونه براتون بیوفته و فک کنم گرفتمش. نفیسه بهم گفته بود قبلش اعلام هات رو بنویس و دیشب نگاهشون کردم و دیدم که آره. چقدر قشنگ. 

ولی میتونم بگم اتفاقی که برام افتاد به جا بود. 

  • مدوس ‌‌
  • پنجشنبه ۱۵ شهریور ۹۷

بیست و سه

گل باورم از اونجایی که کفشدوزک داره اندازه چهار انگشت رشد کرده از آذر پارسال تا الان. و منم چهار انگشت بزرگ شدم. یعنی زیاد.
  • مدوس ‌‌
  • سه شنبه ۶ شهریور ۹۷

بیست و دو

تو اکثر داستان های نوجوونیم، یه هیجده ساله‌ی ناراحت بودم که حس میکرد فضای خونه براش تنگه و وسط شام پا میشد از خونه می‌زد بیرون و میرفت شیرموز میخورد. اکثرا مامان نداشت و از زن پدرش بدش میومد. دلیل نارضایتیش از زندگی مشخص نبود. مکانش یه جای رو هوایی بود که معلوم نبود کجاس. به سختی میخندید و اتاقش و لباساش افسرده بود و سیگار میکشید. می‌خوام بگم یازده دوازده سالم بوده، وات د هل؟
  • مدوس ‌‌
  • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

بیست و یک

تو فقط خودتی و خودت. و چقدر مهمه که با لبخند این جمله رو بگی. دو دسته رفتار متفاوت سر میزنه از با لبخند گفتنش یا با آه و ناله. دارم زور میزنم گوشه های لبم کش بیاد.
  • مدوس ‌‌
  • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

بیست

کاش امروز تولدم بود.

  • مدوس ‌‌
  • چهارشنبه ۳۱ مرداد ۹۷

نوزده

من روزهای خوبی رو نمی‌گذرونم واقعا و توقع بودن ندارم از کسی و خوبه. خوبه دیگه. چمیدونم. انگار یه جور به صلح رسیدنه با خود. یا برعکس. چمیدونم. دیروز وقتی یه دختر با شلوار گل گلی زرد رو تو مترو دیدم و انقلاب پیاده شدم، یه ساعت بعد دیدم که از رو به روم داره میاد، خوشحال شدم. نمیدونم چرا. وقتی با مبینا با این اتوبوس قدیمیا برگشتیم خونه خوشحال شدم. بغل دستیم تو مترو که شروع کرد باهام صحبت کردن هم. سر یه پروانه داد کشیدم که انقد نیاد تو صورتم، حسرت خوردم که باید اینترنتمون رو عوض کنیم. اسمس کارت ملی که اومد خوشحال شدم. ازین که سیم کارتم دیگه همه جای خونه آنتن میده ذوق میکنم. شبا که آفتاب نیست و هوا خنکه روحم رو رقیق میکنه. خوراکی‌ها خوشحالم نمیکنن. آهنگای قردار هم. فکر کردن به کنکور مور مورم میکنه. چمیدونم. 

  • مدوس ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ مرداد ۹۷

هیژده

کتاب‌ها منو پس زدن. سالها قبل.
  • مدوس ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ مرداد ۹۷

هیوده

  • مدوس ‌‌
  • دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷
دختری زندگی می‌کرد که خسته بود از این همه تلاش که کرده تا با استانداردهای بقیه بنویسه و موفق نبود.
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها