۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است
جوجهجادوگرم هنوز از تخم درنیومده توسط عابر بیتوجهی له شد. چروکهای صورت جوونش افتاد یه طرف پیادهرو و کلاه جادوگری درازش یه ور دیگه. رنگ بنفش موند کف زمین و بوی معجون آبی قل قل کننده بلند شد.
واسه همین فرش، همیشه پونه میداد، مثل شما. وقتی نبودین، روی فرش دراز میکشیدم و یاد شما میافتادم. موقعی که اومده بودین، پاریس؟
-
مدوس
-
يكشنبه ۲۱ مرداد ۹۷
کاش صبح که بیدار میشم یه هاله طلایی دور سرم شکل بگیره و یه پیرهن بلند گشاد سفید نرم تنم باشه و بافت موهام رو باز کنم و از اول ببافم. پامو بذارم کف زمین چوبی و صدای قیژقیژ مناسبی دربیاد. هوا سرد باشه و منم یه دختر نه سالهم که به طرز مصنوعیای شجاع و عاقله. کم حرف میزنه و زیاد کتاب میخونه. یعنی، دوست داره بخونه. کتاب پیدا نمیشه این دور و برا که. با دوچرخه رفت آمد میکنه و موهاشم به اجبار زمانه لخته.
-
مدوس
-
چهارشنبه ۱۷ مرداد ۹۷
طی شیش ماه اخیر نسبت به خودم خیلی آگاه شدم و به همون مقدار نسبت به خودم لجبازتر. من میدونم تو حال بد باید ریشهشو پیدا و رفع کرد و از ترسا عبور کرد و خودت این وضعو واسه خودت ساختیو مسیولیتش رو بپذیر و فلان. میدونم و سخت باور میکنم. درامسازی توم رخنه کرده. صبر داشته باش. صبر داشته باش. صبر کن.
-
مدوس
-
سه شنبه ۱۶ مرداد ۹۷
اگه دو سال پیش بود میگفتم من این همه کتاب نخوندم که درگیر ظاهر باشم. درحالی که کتاب نمیخوندم و درگیر ظاهر بودم. چمیدونم، جالبه. همه اون فازهای افکار عمیق رو بگیری که دفاع کنی از خودت. که وقتی میبینی دختر میترا خانوم کاشت ناخن یاد گرفته بگی عوضش من دغدغههای فکری دارم. چه کشکی بابا، لاکت رو بزن.
-
مدوس
-
سه شنبه ۱۶ مرداد ۹۷
صفتهای زشتی که تو وجود دیگران هم پیدا میشن، به آدم آرامش میدن. اون موقع دیگه بهشون زشت نمیگی. میگی صفتهای آدمیزادی. و همزمان ترس و ناامیدی میارن. اگه همه اندازه من خودخواه باشن چی؟
-
مدوس
-
دوشنبه ۱۵ مرداد ۹۷
من همهی زندگیم با خودم صادق نبودم. و تبعا با بقیه. و هر روزی که میگذره و من به خودم میگم عه اینجا چقد فیک بودم، فردا میشه و میگم عه حتا تو گفتن اینکه فیک بودم هم فیک بودم. و فرداش فلان. من هنوز تعادل بلد نیستم. بلد نیستم کجا خودم باشم کجا نباشم. واسه هر کدوم یه سری دلیل دارم و هنوز سر موقعیتها قاطی میکنم که خب کدوم. من هنوز یاد نگرفتم بین زندگی خیالیم و واقعیت تعادل برقرار کنم. یه روزایی بود که انقد تو فکرام گم بودم شرایط بیرونی و فیزیکیم عملا هیچ اهمیتی نداشت. و یه روزایی هست که کلا اون دنیا رو فراموش کردم و وقتی به زحمت وارد میشم یه گوشه مجلس مینشینم و با دستای معذب شیرینی خامهایم رو با چاقو میخورم. من نمیتونم بین ابراز کردن خودم و ابراز نکردن خودم تعادل برقرار کنم. الان که دارم اینا رو میگم یه صدایی درونم داره سرزنشم میکنه که چرا مسائل درونیت رو میاری تو دنیای واقعی. اینا تو دنیای روانشناسی اسمای قشنگی دارن ولی من یادم نمیمونه. چون من نمیتونم بین چیزهای بی اهمیتی که یادم میمونه و چیزهای بااهمیتی که یادم نمیمونه تعادل برقرار کنم. بچه بودم یه بازیای تو کامپیوتر بود به اسم بالانس. باید توپه رو روو میلههای نازک که تو فضا بودن هدایت میکردی تا به سرمنزلش برسه. تازگیا طی نوستالژیبازیهای افراطیم خواستم نصبش کنم ولی نشد. تعادل توپ فضایی چیه دیگه؟ اونم ندارم.
-
مدوس
-
دوشنبه ۱۵ مرداد ۹۷
خب این بار اوله من بدون جوگیری اومدم و نمیدونم خوب پیش میره یا نه. ولی خدا روزی رسونه، هان؟
-
مدوس
-
يكشنبه ۱۴ مرداد ۹۷